سلام

لحظه هاست که آدمی را هیچ و پوچ مکند
لحظه هاست که عمر ما را به پایان میرساند
و لحظه هاست که انسان را فریب میدهد
بیایید از پس لحظه ها بگریزیم
اینگونه بیاندیشیم که انگار لحظه بعدی پس راه ما نیست
و از همین لحظه لذت ببریم نه به امید لحظه بعدی ....

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن --- شرط اول قدم آن است که مجنون

تا رسیدن به خدا مراحل و سفرهایی باید کرد ...

سفری از بیرون تا خویشتن، با درک محدودیت ها و نیازها و ضربه ها .

سفری از خویشتن تا حق، با شناخت و عشق و ایمان .

سفری از حق تا خلق، با عشق به حق و رافت به خلق .

سفری از خلق و با خلق، تا حق، با عشق و درگیری و صبر .

و سفری از حق و تا حق، با عجز و اعتصام .

و لازمه ی همه اینها اطاعت و تقوا است !

-=-=-=-=-=-=-=-

یاوه

حالم از زندگی و هر چی که توشه بهم میخوره؟
نه. حالم از دود و هر چی بهش وابسته ست بهم میخوره؟
نه. حالم از همه چی بهم میخوره؟ نه نه!
میروم دلمردگی ها را ز سر بیرون کنم؟ گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم؟
میروم این نور را که کورم میکند بکشم؟! میروم تا سنگینی لباس هام رو حس نکنم؟
دوست دارم بی لباس توی برف بدون سقف و چراغ دراز بکشم. دوست دارم چشمم چشمی رو نبینه. بیشتر از همیشه نگاهم رو میدزدم از همه چی. به بینی مامانم که فتیله توش فرو کردن تا خون دماغهای نگرانیش بند بیاد نگاه نمیکنم. خون رو میبینم. رنگش رو نمیبینم. سه شنبه ی بد. سه شنبه ی خوب. سه شنبه ی آینه. سه شنبه ی دود. سه شنبه ی دلهره. سه شنبه ی تهوع. سه شنبه ی سرد. پریدم. گیج خوردم. شنیدم. ها کردم تا آینه رو نبینم.
منتظر چیزی نیستم. مثل همیشه. لعنت به ترافیک و لرزش دست.
و لعنت به سقف کوتاه.
من کسی رو مسخره نکردم. کسی هم منو مسخره نکنه. مگه نه اینکه به تعداد آدمها روش برای زندگی وجود داره؟ خب . دیگه دارم میزنم تو خاکی.
فعلن خدافظ. 

سلام خدمت همه دوستان گلم.

سلام دوستان این متنو از یک وبلاگ گرفتم
 

من از پشت شبهای بی خاطره    

                          من از پشت زندان غم آمدم

من ازآرزوهای دورودراز

                           من از خواب چشمان نم آمدم

تو تعبیر رویای نا دیده ای

                           تو نوری که بر سایه تابیدهای

تو یک آسمان بخشش بی طلب

                             تو بر خاک تردید باریده ای

تو یک خانه در کوچه زندگی

                               تو یک کوچه در شهرآزادگی

تو یک شهر در سر زمین حضور

                                 تویی راز بودن به این سادگی

مرا با نگاهت به رویا ببر

                             مراتا تماشای فردا ببر

دلم قطره ای بی طپش در سراب

                              مرا تا تکاپوی دریا ببر

 

بدرود

سلام دوستان عزیز عید شما مبارک تبریک به همه دوستان گلم تعطیلات خوش
راستی  بالای وبلاگ به هر دختر ایرونی یک شکوفه سیب سر بزنید وبلاگش جالبه

 فرصتی نیست تا بیندیشم
 فرصتی نیست تا رسیدن مرگ
 من به امید قطره ای باران
 له شدم زیر دانه های تگرگ
 فرصتی نیست تا بیندیشم
 وقت رفتن همیشه نزدیک است
 جاده ها پر ز اشتیاق منند
 آسمان هم همیشه تاریک است
 فرصتی نیست تا بیندیشم
 شعله شمع رو به خاموشیست
 لحظه ها را ز یاد خواهم برد
 بهترین چاره هم فراموشیست
 فرصتی نیست تا بیندیشم
    ساده می گویمت خداحافظ
       و تو را می سپارمت به خدا
             و خداحافظت ... خداحافظ
.


 

خواب بودند ...

سلام خدمت دوستان صبح شما بخیر من یک مطلب از یک وبلاگ گرفتم که برام جالب بود و اونو مطلب امروز اختصاص دادم

خواب بودند , خواب می دیدند

خواب سنگین و غیر تحمیلی

خواب تفریح خواب آرامش

خواب شیرین صبح تعطیلی

جمعه ... تعطیل , جمعه ... خواب و خیال

جمعه , دروازه ای به باغ بهشت

مثل هر هفته باز هم می شد

مشق را عصر روز جمعه نوشت

***

دخترک خفت و دست های پدر

طفل را بین دست و بال گرفت

سرکه چرخاند رختخواب پدر

باز هم بوی پرتقال گرفت

***

پیش از این آسمان محبت داشت

به زمین, گرم, عشق می ورزید

تیره شد ارتباط های قدیم

آسمان سرد شد زمین لرزید

***

خانه ... گهواره , آسمان ... مادر

بانگ دیوار و سقف .. لالایی

مردمان ... کودکان خواب آلود

بلعجب صحنه ای تماشایی

***

آسمان قصه بلندی داشت

شهر خوابید و قصه شد کوتاه

در « بم » اما چقدر طول کشید

شب یلدای پنجم دی ماه

***

کودکان خفته همچنان معصوم

غافل از سقف روی گرده شان

باد می آمدو ورق می خورد

دفتر مشق خط نخورده شان

***

کودکم ... مادرت تشر می زد

منضبط باش و پاک , بازی کن

دیگر اینجا کسی مزاحم نیست

تا دلت خواست , خاک بازی کن

***

نخلبانان شهر بم امسال

رطب ختم خویش می چیدند

کودکان گرم رخوتی شیرین

خواب بودند و خواب می دیدند

***

خواب بودندو خواب می دیدند

خواب سنگین و غیر تحمیلی

خواب تفریح , خواب آرامش

خواب شیرین صبح تعطیلی .

 

واقعا متاسفم ...

خوب که فکر می کنم می بینم زندگی چیزی جزین هم نیست.

شعر بالا سروده آقای زرویی روی من خیلی تاثیر گذاشت .

و بیشتر ازون پرواز دسته جمعی ارواح خواب آلوده به آسمان .

خدایشان بیامرزد .

 

 

 

ایمان دارم

سلام خدمت دوستان از شما گله دارم چرا به من نظر نمیدین حتی یک سلام این بی توجه ای به نویسنده است.

هر چقدر هم که دور شوی

روزی به هم می رسیم

روزی که شاید

من خاک خشکیده کویری باشم

و تو

قطره های زلال باران

...

روزی به هم می رسیم .


 

حرفت قبول ...

سلام خدمت دوستان خوبید هفته ای خوب و با نشاط برای شما آرزومندم

                                           

حرفت قبول ... لایق خوبی نبوده ام

وقتی بدم .. موافق خوبی .. نبوده ام

عذرای پاک دامن اشعار آبیــــــــــم

من را ببخش ... وامق خوبی نبوده ام

فهمیدی اینکه خنده تلخم تصنعیست؟

الحق که من منافق خوبی نبوده ام

من هیچ وقت شاعر خوبی نمی شوم

من هیچوقت خالق خوبی نبوده ام

فهمیدم اینکه فلسفه من شکستن است

هرگز دچار منطق خوبی نبوده ام

حرفت قبول .. هرچه گه گفتی قبول ... آه

اما نگو که عاشق خوبی ...نبوده ام.