سلام خدمت دوستان صبح شما بخیر من یک مطلب از یک وبلاگ گرفتم که برام جالب بود و اونو مطلب امروز اختصاص دادم
خواب بودند , خواب می دیدند
خواب سنگین و غیر تحمیلی
خواب تفریح خواب آرامش
خواب شیرین صبح تعطیلی
جمعه ... تعطیل , جمعه ... خواب و خیال
جمعه , دروازه ای به باغ بهشت
مثل هر هفته باز هم می شد
مشق را عصر روز جمعه نوشت
***
دخترک خفت و دست های پدر
طفل را بین دست و بال گرفت
سرکه چرخاند رختخواب پدر
باز هم بوی پرتقال گرفت
***
پیش از این آسمان محبت داشت
به زمین, گرم, عشق می ورزید
تیره شد ارتباط های قدیم
آسمان سرد شد زمین لرزید
***
خانه ... گهواره , آسمان ... مادر
بانگ دیوار و سقف .. لالایی
مردمان ... کودکان خواب آلود
بلعجب صحنه ای تماشایی
***
آسمان قصه بلندی داشت
شهر خوابید و قصه شد کوتاه
در « بم » اما چقدر طول کشید
شب یلدای پنجم دی ماه
***
کودکان خفته همچنان معصوم
غافل از سقف روی گرده شان
باد می آمدو ورق می خورد
دفتر مشق خط نخورده شان
***
کودکم ... مادرت تشر می زد
منضبط باش و پاک , بازی کن
دیگر اینجا کسی مزاحم نیست
تا دلت خواست , خاک بازی کن
***
نخلبانان شهر بم امسال
رطب ختم خویش می چیدند
کودکان گرم رخوتی شیرین
خواب بودند و خواب می دیدند
***
خواب بودندو خواب می دیدند
خواب سنگین و غیر تحمیلی
خواب تفریح , خواب آرامش
خواب شیرین صبح تعطیلی .
واقعا متاسفم ...
خوب که فکر می کنم می بینم زندگی چیزی جزین هم نیست.
شعر بالا سروده آقای زرویی روی من خیلی تاثیر گذاشت .
و بیشتر ازون پرواز دسته جمعی ارواح خواب آلوده به آسمان .
خدایشان بیامرزد .
خوب فکر کنم وبلاگ نویس تازه کاری باشی امیدوارم همیشه موفق باشی ..
سلام خوبی خوب مینویسی و تنها عیبت اینه که در مورد همه چی مینویسی به من هم سر بزن
موفق باشی