بر تقویم 30 اسفند رهایت نمی کنم
بر بازو هایم می خوابانم و میان فصول چهار گانه می چرخانمت
در زمستان کلاه پشمی سرخی بر سرت می گذارم سردت نشود
پاییز تنها بارانی ام را بتو می دهم خیس نشوی
بهار بر چمن های تازه می خوابانمت تا صبحانه را
با گنجشک ها بخوری
تابستان تور کوچکی برایت می خرم
تا صدفها را شکار کنی مرغان دریایی و ماهیان بی نام را
دوستت دارم
نمی خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم
به حافظه قطار های مسافری
تو آخرین قطاری هستی که شبانه روز بر رگهای دستانم سفر می کند
تو آخرین قطار من من آخرین ایستگاه تو
دوستت دارم
نمی خواهم تو را به آب پیوند دهم یا به باد
به تاریخ های هجری و میلادی به جذر و مد دریا
ساعات کسوف و خسوف
و مهم نیست ایستگاه های هواشناسی
یا خطوط فنجان های قهوه چه می گویند
چشمان تو به تنهایی پیامبر گونه منند
سال خوبی را برای شما آرزو دارم
سلام
وبلاگت دل نشین شده
فقط اگه همین راست کلیک رو درست کنی
خیلی عالی میشه
ممنون
سلام ... سال نو شما هم مبارک .. رهایش نکن .. هر لحظه باهاش باش .. شاید تو اون ماله هم باشین پس باید برای هم بمونید ... به امید افتابی بودن روزای زندگیتون .. موفق باشی
سلامی دیگر
پدر عشق بسوزه
خیلی قشنگ نوشتی
لذت بردم و باز هم این قسمت را خواهم خواند