چقدر عجیب است سیب سرخی که به واژه های مکرر مبدل شد. و چه درایتی دارد فهم عظمت آواز قناری بر سر حوض آبی رنگ نگاهت ..!
نگاه کن ...! که چه وصالی دارد پروانه ز شمع در این شب.
با چشمانی باز بنگر که چه چیز پرنده را به پروازی بلند وا داشت . ببین آن پرنده را با چه شوقی به اوج ورطای بلندای یک آسمان می پرد. ببین سخاوت سایه درختی را در آفتاب ، سوزان کویری خشک. بنگر که چه نسیمی می وزد از روزن برگ اقاقیا . انتظار به پایان است و دیگر وقت تجلی آواز صبح قناری است بر سر بام نگاهت .
سهراب کو ؟ سهراب کو ...! که ببیند این همه تنهایی را بر سر معراج شقایق. سهراب کو؟ که خود بشنود آواز صبح قناری را که تا به ابدیت نوا سر خواهد داد . چون لا لای مادری در تنگ نای زیستن. که دیگر شقایق تنها نیست ..! و من ، به چشم خویش دیدم که افسانه به واقعیت ای عمیق پیوست ...! و خوابی لطیف به بیداری یک رویا ....! در هم آغوشی برگ و بادی در باغ . و خود به چشمان سبز خویش دیدم که زندگانی در لابه لای متن واژه های محبت های تو پنهان است .
و من به گوش خویش شنیدم که طُرقه ای میخواند سرود زیستن را تا مرز یک نوری در دالانی تاریک . تا انتهای یک ممکن ...! تا نگاهی دوباره عاشق .
و من آسمانی را دیدم آبی رنگ و ستارگانی چسبیده به آسمانی نزدیکتر به زمین. که به معنای نگاهی قفل شده در هم ، در دیدگان حیرانی شب همه جا پیدا بود ، که مهربانی را به یک گلدان نجوا میکرد . که همه و همه بهانه ام شد برای شروع یک آغاز ... آغازی که ایمان به ماندنم داشت ...! در راهی که تنها من بودم و تو ...! تو بودی و من ...! با انبوهی از راه و بیراهه های نرفته . در آن شب ... در آن راه ، سازم به نجوایی آشنا داشت با تو ..! نگاهت نگران از تجمع تبسم هایی بر بالین نگاهت . بر سر مقبره عشق .
تبسم های پنهانی ... نگاه های عاشق احساس ... لبخند های پی در پی ... بی هیچ کلام ، نشان از شرمی پنهانی از عشق .
آیا در پس آن پرده تو در توی نگاهت ...! تنها من بودم ...!؟
پرومـــــــــــــــــته
سلام
چطوری مسعود جان
باز هم مثل همیشه زیبا بود
ما همیشه به یادت هستیم و سر میزنیم
حقیقت یه مدت سرم شلوغ بود و نرسیدم خلاصه شرمنده
از اینکه هنوز به یاد مایی ممنون فقط یه خواهش داشتم
جون هر کی دوست داری این اسکریپت راست کلیک رو بردار
فدای تو بهروز وثوقی
سلام.مرسی سر زدی.من لینک میخوام!!!
قشنگ بود
خیلی از صمیم قلبی
سلام.پس لینک من کو؟؟؟