یکی بود، یکی نبود
زیر گنبد کبود
یک دختر و یک پسر بود
جونشون بهم بسته بود
پسر دختر و دوست می داشت
دختر حرمتش می گذاشت
اونها به هم عاشق بودن
چون از ره وافق بودن
یک روز دختر به پسر گفت :
خون گریه کن که شادی بیجاست
از آشنایان جدا شدیم
چو نای بینوا شدیم
پسر فهمید عروس شده
مثل طاووس ملوس شده
دیگه پسر حرفی نزد
گریه نکرد، زاری نکرد
دختر صدایی نشنید
از او نوایی نشنید
دست که به صورتش کشید
روحی تو جونه اون ندید
آخه پسر مرده بود
اون دختره نبرده بود
حالا دختر تنها شده
تنها تو این دنیا شده
هر شب همه مردم
میبیننش بی پروا
مست می خونه شده
رفیق پیمونه شده
مست می خونه شده
شاید که دیونه شده
خیلی جالب بود
موفق باشی
سلام
خوشی؟
کارت درسته
مرسی از نظر قشنگی که دادی
میخوامت با تمام پستی بلندیهات
قربونت
)):
bichare 2khtarak..!!
webloge ghashangi dari ama khodemonima cheshmaye man oon bala che mikone?;)
چشمارو چرا برداشتی؟؟ شوخی کردم بابا(:
مرسی که به من سر زدی.
سلام عزیز
سلام داش مسعود خداییش این عکس بالا باحاله کاش ادامه عکسه هم می زاشتی.
سلام عزیز من علیرضا هستم و مشتاق و دیوانه این شعر و البته آهنگش
مادرم وقتی بچه بودم بجای لالایی این آهنگ و زمزمه می کرد شاید باور نکنی من سالهاست به دنبال آهنگش می گردم ولی متاسفانه ژیدا نکردم البته یکی تازگی ها بازخوانی کرده ولی ظاهرا اصل آهنگش یه چیز دیگه است
تورو خدا اگه آهنگشو داری یا حداقل می تونی منو برای رسیدن به این آهنگ راهنمایی کنی دریغ نکن
باورت نمی شه که چقدر دنبالش گشتم
شمارم۰۹۱۴۴۵۱۲۶۸۹
مامان بابام با هم این اهنگ رو زمزمه میکردن . لطفا اگر میشه راهنمایی کن خواننده قدیمی آهنگ رو بشناسم