لحظهها را پشت سر میگذارم ، قدمهایم را میشمارم ، نفس نفس زنان پیش میروم و ضربان قلبم لحظه به لحظه تندتر میشود. در کوچه باغ عشق ، در سایههای درختان زیر نور مهتاب ، در ساعاتی پر از التهاب و در تاریکی ، نوری کمسو ولی پرامید مرا به سوی خویش میکشاند. جلو میروم و درختی پربار میبینم. درخت مرا به سوی خویش صدا میزند ، باز هم جلوتر میروم. به ناگاه درخت به کنار میرود و من دالانی پر پیچ و خم در برابر دیدگانم آشکار میشود. داخل میشوم ، هنوز چشمانم به تاریکی عادت نکرده ؛ مسیری را جلو میروم و به مکانی پر از صفا ، پر از صمیمیت و پر از هر آنچه امید زندگی است میرسم. خوب که به اطراف نگاه میکنم فرشتهای زیبا را در کنار خود میبینم. او با کلمات زیبای خود مرا آرامش میدهد و خستگی راه را از تن من بیرون میکند. ضربان قلب من همچنان تند مانده است ، لحظهها میدوند ولی من بیحرکت ماندهام و با او و با تاریکی شب و با صدای ناله باد و با صدای گریة باران عمرم را سپری میکنم.
دیواری بس نازک ، دیواری لرزان و بیثبات ما را از محیط بیرون جدا نگاه داشته و دیگران را از حریم خلوت ما دور کرده است. دیگر هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند ما را از هم جدا کند چراکه ما در قلبها و دلهای هم جا گرفتهایم و هر وقت قلب و دلمان را از ما بگیرند خواهند توانست جدائی ما را هم ببینند. در این لحظات تنها هستیم و به درددل یکدیگر گوش میکنیم ، در این لحظات بیداریم و به اشکهای هم چشم میدوزیم و در این لحظات هرگز و هیچ وقت یکدیگر را جدای دیگری نمیبینیم.
باز هم شب است ، من ماندهام و تنهائی خویش ، من هستم و درماندگی در پیش.
باز هم مهتاب است و صدائی خفیف که از دوردست مرا میخواند و مرا میخواهد.
باز زندگی به من نیشخند میزند و میگوید : “تو اسیر منی و محکوم به من”.
آری من اسیر زندگیام و محکوم به آن ؛ و تو ، آری تو ای فرشتة کوچک زیبای من ، اگر در کنارم باشی و اگر در فکرم ، قلبم و روحم باشی زندگی را خواهم پذیرفت وگرنه مردة متحرکی بیش برای اطرافیانم نیستم.
در قمار غم عشق ، هرچه دارم از توست ، هرچه باختم از توست. مرگ به از زنده بودن باشد ، که همه درد من که همه جان من از توست.
مینویسم پرغم ، مینویسم با عشق ، مینویسم پردرد ، مینویسم از دل که اگر عمر مرا ، جان مرا برگیرند بهتر است از آن که لحظهای رویت را از نگاهم گیرند.
دوست داشتن فقط آن چیزی نیست که به زبان میآوریم بلکه تمام آن حرکات و رفتاری است که به خاطر دوست داشتن انجام میدهیم و تمام آن ناگفتههائی است که زبانمان یارای بیان آنها را ندارند.
سلام...راستش هنوز اصلا اصلا اصلا نمیتونم مفهوم عشق و حرفای عاشقونه رو بفهمم...سال نو رو هم پیشاپیش تبریک میگم...موفق باشی
وایییییییییی چقد خوشگل شده اینجا ...
سلام
خوبید؟
اومدم سال نو را بهتون تبریک بگم ...
سال خیلیییییی خوبی داشته باشید ...
عیدتون مبارک ....
سلام
دوباره آفتاب بهاری تابیدن رو از سر گرفته.
فراموش کنیم سردی و مرگ زمستون رو.
دوباره زندگی....
سال نو مبارک!
سلام
این موسیقی قشنگی که اینجا گذاشتی و متنهای قشنگت ادم رو یاد یه چیزایی میندازه که هیچوقت نمیتونه فراموششون کنه... غمگین نوشتی اینبار کاش میدونستم چرا!!
جمله اخری که نوشتی تمام حرفهای نگفته من بوده وهست کاش همه هم این رو میدونستن
سلام.نو بهار است.بر آن کوش که خوش دل باشی.که بسی گل بدمد با تو ..تو در گل باشی..من نگویم که کننون با که نشین و چه بنوش تو خود دانی اگر زیرک عاقل باشی..چنگ در پرده همین میدهدت پند..پند آنگه کندت سود که عاقل باشی