نور مهتاب

  . در امتداد شب زندگی کردن یعنی عشق ، یعنی تو ، یعنی همه دنیا و بی تو بودن مرگ است حتی اگر نام زندگی را بر کوله‌بار عمرت داشته باشی.
می‌توان زندگی کرد ولی زنده نبود ولی می‌توان دوست داشت و زنده بود ، گریه کردن امید به زندگی است و خندیدن وجودی می‌خواهد پر از شور ، پر از شوق.

لحظه‌ها را پشت سر می‌گذارم ، قدم‌هایم را می‌شمارم ، نفس نفس زنان پیش می‌روم و ضربان قلبم لحظه به لحظه تندتر می‌شود. در کوچه باغ عشق ، در سایه‌های درختان زیر نور مهتاب ، در ساعاتی پر از التهاب و در تاریکی ، نوری کم‌سو ولی پرامید مرا به سوی خویش می‌کشاند. جلو می‌روم و درختی پربار می‌بینم. درخت مرا به سوی خویش صدا می‌زند ، باز هم جلوتر می‌روم. به ناگاه درخت به کنار می‌رود و من دالانی پر پیچ و خم در برابر دیدگانم آشکار می‌شود. داخل می‌شوم ، هنوز چشمانم به تاریکی عادت نکرده ؛ مسیری را جلو می‌روم و به مکانی پر از صفا ، پر از صمیمیت و پر از هر آنچه امید زندگی است می‌رسم. خوب که به اطراف نگاه می‌کنم فرشته‌ای زیبا را در کنار خود می‌بینم. او با کلمات زیبای خود مرا آرامش می‌دهد و خستگی راه را از تن من بیرون می‌کند. ضربان قلب من همچنان تند مانده است ، لحظه‌ها می‌دوند ولی من بی‌حرکت مانده‌ام و با او و با تاریکی شب و با صدای ناله باد و با صدای گریة باران عمرم را سپری می‌کنم.

دیواری بس نازک ، دیواری لرزان و بی‌ثبات ما را از محیط بیرون جدا نگاه داشته و دیگران را از حریم خلوت ما دور کرده است. دیگر هیچ کس و هیچ چیز نمی‌تواند ما را از هم جدا کند چراکه ما در قلب‌ها و دل‌های هم جا گرفته‌ایم و هر وقت قلب و دلمان را از ما بگیرند خواهند توانست جدائی ما را هم ببینند. در این لحظات تنها هستیم و به درددل یکدیگر گوش می‌کنیم ، در این لحظات بیداریم و به اشک‌های هم چشم می‌دوزیم و در این لحظات هرگز و هیچ وقت یکدیگر را جدای دیگری نمی‌بینیم.

 صبح مثل همیشه خورشید خودش را در دل آسمان جای می‌دهد و من تنها و بی‌کس ، نه باغی پیش رویم و نه فرشته‌ای در کنارم دارم و باز تا آمدن مهتاب باید انتظاری طولانی را دنبال کنم ؛ و در این چرخش روزگار شبی مهتابی می‌رسد که دیگر در آن باغ فرشته‌ای نیست ، دیگر درختان سایة خود را به نور مهتاب نمی‌فروشند و دیگر درختی مرا صدا نمی‌زند. بهار رسیده است و فرشتة کوچک زندگی من باغ را رها کرده و به دیاری دیگر رفته است. کاش باز هم فرشتة زیبای خود را می‌دیدم ، می‌بوئیدم و می‌بوسیدم. کاش فرشتة باغ مرا نمی‌بردند. کاش فرشتة مرا ………
باز هم شب است ، من مانده‌ام و تنهائی خویش ، من هستم و درماندگی در پیش.
باز هم مهتاب است و صدائی خفیف که از دوردست مرا می‌خواند و مرا می‌خواهد.
باز زندگی به من نیشخند می‌زند و می‌گوید : “تو اسیر منی و محکوم به من”.

آری من اسیر زندگی‌ام و محکوم به آن ؛ و تو ، آری تو ای فرشتة کوچک زیبای من ، اگر در کنارم باشی و اگر در فکرم ، قلبم و روحم باشی زندگی را خواهم پذیرفت وگرنه مردة متحرکی بیش برای اطرافیانم نیستم.
در قمار غم عشق ، هرچه دارم از توست ، هرچه باختم از توست. مرگ به از زنده بودن باشد ، که همه درد من که همه جان من از توست.
می‌نویسم پرغم ، می‌نویسم با عشق ، می‌نویسم پردرد ، می‌نویسم
از دل که اگر عمر مرا ، جان مرا برگیرند بهتر است از آن که لحظه‌ای رویت را از نگاهم گیرند.


 
دوست داشتن فقط آن چیزی نیست که به زبان می‌آوریم بلکه تمام آن حرکات و رفتاری است که به خاطر دوست داشتن انجام می‌دهیم و تمام آن ناگفته‌هائی است که زبانمان یارای بیان آنها را ندارند.

نظرات 5 + ارسال نظر
نرمن در ب در شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:48 ق.ظ http://sbn12.blogsky.com

سلام...راستش هنوز اصلا اصلا اصلا نمیتونم مفهوم عشق و حرفای عاشقونه رو بفهمم...سال نو رو هم پیشاپیش تبریک میگم...موفق باشی

مینا شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:34 ب.ظ http://mina123.blogsky.com

وایییییییییی چقد خوشگل شده اینجا ...
سلام
خوبید؟
اومدم سال نو را بهتون تبریک بگم ...
سال خیلیییییی خوبی داشته باشید ...
عیدتون مبارک ....

ندا شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 09:54 ب.ظ http://miiadgah.blogsky.com

سلام
دوباره آفتاب بهاری تابیدن رو از سر گرفته.
فراموش کنیم سردی و مرگ زمستون رو.
دوباره زندگی....
سال نو مبارک!

نرگس جمعه 5 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:11 ق.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

سلام
این موسیقی قشنگی که اینجا گذاشتی و متنهای قشنگت ادم رو یاد یه چیزایی میندازه که هیچوقت نمیتونه فراموششون کنه... غمگین نوشتی اینبار کاش میدونستم چرا!!
جمله اخری که نوشتی تمام حرفهای نگفته من بوده وهست کاش همه هم این رو میدونستن

ساناز جمعه 5 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.h-a-y-a-h-o.persianblog.com/

سلام.نو بهار است.بر آن کوش که خوش دل باشی.که بسی گل بدمد با تو ..تو در گل باشی..من نگویم که کننون با که نشین و چه بنوش تو خود دانی اگر زیرک عاقل باشی..چنگ در پرده همین میدهدت پند..پند آنگه کندت سود که عاقل باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد