سلام ، من شاید برگشتم . به نظرم خیلی طولانی میاد چون تو این مدت واقعا" دلم برای وبلاگم ، دوستام و وبلاگاشون تنگ شد ... !
نشسته بود روی زمین و داشت یه تیکه هایی رو از روی زمین جمع می کرد.
بهش گفتم: کمک نمی خوای؟ گفت:نه.
گفتم: خسته می شی بذارخوب کمکت کنم دیگه.
گفت: نه خودم جمع می کنم.
گفتم:حالا تیکه ها چی هست؟بد جوری شکسته معلوم نیست چیه؟
نگاه معنی داری کرد و گفت:قلبم. این تیکه های قلب منه که شکسته. خودم باید جمعش کنم
بعدش گفت : می دونی چیه رفیق؟آدمای این دوره زمونه دل داری بلد نیستن.
وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشونبسپری هنوز تو دستشون نگرفته میندازنش زمین و می شکوننش......
میخوام تیکه ها ش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده
می دونی اون خودش گفته که قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره آخه
میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه.
تیکه های شکسته ی قلبش رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد. و من توی این
فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم موندم
دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپردی دست هر کسی؟
انگاری فهمید تو دلم چی گفتم. بر گشت و گفت: دلم رو به
دست هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود.
گفت و این بار رفت سمت دریا...................
ترسم از شب نیست ... ترسم از نبودن نیست ... ترسم از دلی است که پرده پوشی نمیداند ... و زمانی که بیهوده بگذرد ... و باز در امتداد شک و دلهره ... اسیر وسوسه اندیشه های خود به راه خود برویم ... راهی که هر لحظه ترس و دلهره ، بر اندام شب ، می اندازد ...!
ترسم از تکرار است .. تکراری سخت سرد ، تکراری که بی تو باشم ... دلم از تکرارم برتو دلهره و غصه ام را دو چندان میکند ... ! که نکند برایت تکراری را تداعی کنم که خسته از تنم ، ذهنم ، صحبت و ماندنم شوی ...! من از تکراری شدنم میترسم ...! من از رفتنت میترسم ... من از نبودنم ... من از صداقتی که بیهوده بگذرد ... ! من از مرگ عشق میترسم ... من از بی تو بودن ... من از سکوت میترسم ... من از خسته شدنت ... من از بیهوده بودنم سخت میترسم ...!
یه نفس همنفسم باش، نذار از نفس بیافتم !!!
دوستت دارم !!!
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
ستاره جان دوست عزیز، به امید تندرستی و پیروزی ات در تمام مراحل زندگی، زاد روزت را شاد باش میگویم. امیدوارم در زندگی همیشه پیروز باشی و همیشه احساس موفقیت و شادکامی داشته باشی. تولدت مبارک
***************
سخنی کوتاه با دوستای گلم :
به راه افتادن یک وبلاگ زایشی است عجیب!
زایشی است نه از تن که از سر!
گریز است؛ گریزی است نه در من که از من!
حضور است؛ حضوری است نه در خود که با خود!
و صدائی است نه از حلق که با خلق!
و...
و تنها صداست که می ماند.
شاید.
وبلاگ بخشی از تنهاییم رو پر کرد. دوستان جدید برام آورد. به واسطه بودن وبلاگ زنجیر مجازی (لینک) عقیده مجازی (کامنت) و خانههای مجازی (وبلاگ ها) برام معنی پیدا کردن. دوستان نادیدهای که خودشان را در غمها و شادیهای من شریک میکردن. من هم همینطور و دوستیهایمان ماندگار شد.
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همهی عمر سفر میکردم
دنیای مجازی این خوبی رو داره که مسافت رو از بین می بره و می شه با آدمای دنیا ارتباط برقرار کرد. میشه همه رو دید و دیده شد. پس میتونم بگم که "وبلاگ دارم، پس هستم!". من مطالب زیادی رو از وبلاگ های مختلف یاد گرفتم. امیدوارم این وبلاگ ها و این دوستی ها پایدار بمونه.
وای باران باران
شیشهی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست
***************
در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی... تا درودی دگر بدرود.
عشق فضایی به وجود می آورد که در آن درهای تازه ای به روی ما گشوده می شود و عشق یک موقعیت تاریک و روشن به وجود می آورد تنها در این لحظه است که می فهمیم چه چیزی واقعی و چه چیزی غیرواقعی است. در هنگام عاشق شدن به نهایت توانمان و به نقطه اوجمان وقوف می یابیم اما ما آنجا نیستیم و به همین دلیل اندوهگین می شویم. درعشق دو قلب به هم نزدیک می شوند اما در این نزدیکی می توانیم جدایی را ببینید و این اندوه عشق است. و تنها زمانی از درد آن رها خواهیم شد که بطور کامل ذوب و محو شویم و چون موجی در اقیانوس ابدی وجود باشیم و از خود مرکزی نداشته بلکه مرکز کل مرکز خود ما خواهد شد و اضطراب و درد و رنج محو می شود و به ظرفیت واقعی دست می یابیم. این روشن بینی است