چقدرغریبه ای با من؟

انگار نه انگار که تا چند وقت پیش بهم می گفتی دوست دارم!
نمی دونم چرا دیگه نمیبینمت؟
بیا بیرون از پشت این همه غبار و دود......
انقدر بیگانه شدی که دیگر نمی تونم حست کنم
بیا برای دلخوشی من هم که شده برای چند روز ادای عاشق معشوق های الکی رو در بیاریم.....
بیا روزهایی رو بازی کنیم که همیشه حسرتش توی دلم می موند.....
بیا بازی کنیم از اول....
از یک نگاه عاشقانه تا گفتن فراموشت می کنم !

از حرف های ساده تا دیوان مرثیه های دل دیوانه......
از گفتن دوست دارم تا گفتن برو از پیشم.....
از لبخند شوق دیدار تا گریه و ضجه های دل شکسته....
از ایستادن تا شکستن.....
از طراوت و شادی تا آب شدن و تمام شدن....
از دادن دلی به گوشه ی چشمی تا پس گرفتن با پوزخندی.....
از وفا و صمیمیت تا نمکدون شکستن و بی وفایی.....
از انتظار و سپری شدن شب برای دیدنت تا جمع کردن خورده های شکسته ی دل در نیمه شب...
از جان دادن دوباره با نگاهی , و ساختن کلبه ی عشق تا پلک زدن و خانه خراب شدن!
فکر می کنی هزیون می گم؟

نه باور کن !!!!!!!
خسته ام....
باور کن......
ولی حیف زبانم را نمی فهمی.....
تو خطم را نمی خوانی....
چنان بیگانه ای با من که حتی نامم را نمی دانی......
خلاصه دنیای شما برای ما خیلی کمه... از این دیار بی کسی رفتن من مسلمه..
taghdim be o0n kasi ke khodesh mido0ne ba o0nam  
*Mahdiyeh* 
_________________________________________________

سلام خدمت تمامی دوستان گلم . خوبین دیگه ؟؟؟ باز خدا رو شکر .
این متن که نوشتم ماله یکی از دوستای دوستمه که برام میل زد و گفت براش بزارم تو وبلاگ منم این کارو براش انجام دادم . امیدوارم به مراد دلش برسه ;) .
از همه شما دوستای گلم ممنونم .
نظرات 51 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:21 ق.ظ http://http://sayesayah.blogfa.com/

عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد