سلام خدمت دوستان
مطلب زیرو بخونید واقعا زیباست نمی تونستم تا روز مادر صبر کنم لطفا نظراتتون رو در مورد این داستان بگید.
کودکی که آمادهی تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید :
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قسط دل آزاری من
روزگاری که در آن رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من
زندگی خط نوشته ایست مملو از فریاد بی صدا، سکوت فریادوار، تکرارهای نو و ناگزیر
زندگی هر چه هست زیبا و شگفت برایمان دست تکان می دهد
زندگی پر از شادیهای هویدا و غمهای پنهان است،غمهای روح افزا
غم هجر و غم وصل و غم یار
بازار دلتنگی داغ است و حرفهای نگفتنی بسیار
شاد باشید، التماس دعا
برای تو می نویسم : دیدگانم برای این امده اند تا تو را تماشا کنند.
برای تو می نویسم : لبانم برای این آمده اند تا نام تو را فریاد کنند.
برای تو می نویسم : دستهایم برای این آمده اند تا به دور تو حلقه شوند.
برای تو می نویسم : گامهایم برای این آمده اند که به سوی تو بشتابند.
برای تو می نویسم : قلب من برای این آمده است که تو رو بستاید.
برای تو می نویسم : دل من برای این امده است که تو را در خود بنشاند.
برای تو می نویسم : جان من برای تو آمده است که به پای تو قربان شود.
برای تو می نویسم ...
به جای دسته گل بزرگی که فردا بر قبرم نثار می کنی
امروز با شاخه گل کوچکی یادم کن
بجای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی
امروز با تبسم مختصری شادم کن
بجای آن متن های تسلیت گویی که فردا در روزنامه ها برایم می نویسی
امروز با پیام کوچکی خوشحالم کن
من امروز به تو نیاز دارم نه فردا ...
یک سال گذشت، با همه سختی ها و مشقت ها، با همه نامهربانی ها و کم لطفی ها، با همه ی انتقاد ها و پیشنهادها، با همه ی بدخلقی ها و بی اعتنایی ها.
باور کنید جوانانتان را ...
قدرانی کردن همیشه خوبه، زبان قادر نیست، اما می توان به زبان آورد ...
از شما به خاطر تحمل همه ی کاستی، مشتق ها و زخم زبان ها و ...
استقامت و پایداری و ماندگاریتان سپاسگذارم.