معشوق من

معشوق من
با آن تن برهنة بی‌شرم
بر ساق‌های نیرومندش
چون مرگ ایستاد

خط‌های بیقرار مورب
اندام‌های عاصی او را
در طرح استوارش
دنبال می‌کنند

معشوق من
گویی ز نسل‌های فراموش گشته است
گویی که تاتاری
در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین سواریست
گویی که بربری
در برق پرطراوت دندان‌هایش
مجذوب خون گرم شکاریست                                                                          

نظرات 4 + ارسال نظر
سرخ چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:27 ب.ظ http://sorkh.blogsky.com

سلام.
-----------
و چه زیباست رقص معشوقه ای در باد
آنزمان که باد به جای من با کمند گیسوان او بازی می کند
و کمند در گردن من
بی آنکه تلاشی برای نجات کنم
بی آنکه نگاهی به صیدش
به من بیاندازد
و مرا با خود در باد رقصان می کند.
-----------
خیلی وبلاگ خوبی دارید خوشحال می شم قبول کنید با من تبادل لینک بفرمایید.
یا علی مدد

parsa_8m_prometeh پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:58 ق.ظ http://www.webprometeh.com

سلام ... خوبی ... شعرت عالی بود ..

میناآلبالو پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:18 ق.ظ

راستش من که ازش ترسیدم!

محمود جمعه 5 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 06:53 ق.ظ http://www.xmx.blogsky.com

می گویند شیشه ها احساس ندارند اما وقتی روی شیشه ای بخار گرفته نوشتم دوستت دارم آرام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد