.......دوست دارم.......

اینجا نشسته ام روی رد پاهای تو. اینجا بادها تصویر خنده های تواند. تو بارانی و من خاکم . پس بگذار دوباره زمزمه بارشت را بشنوم و دوباره با انگشتان تو سبز شوم .

 سخت است, چقدر سخت است وقتی به کنارم می نگرم در جای خالیت یاس کاشته ام, من اینجا غریبم مثل یاس ها . مهتاب وجودت بر درو دیوار قلب تاریک من آینه می کارد.

 حساب قاصدکهائی را که برایت فرستادم کرده ای ؟ شاید به دستت رسیده باشد. در لا به لای آنها  من برای تو درخت انار کاشته ام, شاید روزی به اندازه همان درختی شود که اولین بار نگاه اینه وارت را در چشمانم کاشتی. 

یک روز ...روز بعد ....... و یک روز دیگه...چقدر سخته  به انتظار نشستن....

تو این مدت خیلی فکر کردم...دیدم آدم خیلی بدی هستم......میترسم از اینکه تمام این بدی ها با من بمونهو من هم آدم بدی بمونم.........

................

این روزا که تو تنهایی خودمم....توی خلوت خودمم....

فقط و فقط به عشقی فکر میکنم....

عشقی که تمام وجود منو گرفته..

عشقی که هیچ وقت تموم نمیشه...

عشقی که هیچ چیزی نمیتونه اون کنترل کنه..

هر لحظه مثل سیل خروشان شدت میگیره...

هر لحظه منو به  رویا میبره....

به رویای با تو بودن ...

به رویای زندگی کردن.....

نمی دونم من دارم خودم رو چه جوری کنترل میکنم ........

کنترل میکنم که کسی چیزی نفهمه....که درون من چی میگذره....

با هیچ کسی درد دل نمی کنم....

با هیچ کس حرفی نمی زنم.....

به هبچ کس نگاهم نمی کنم....

تمام حرفهای دلم رو همین جا میذارم...تا خودت بخونی..

از این به بعد قول دادم که به تمامی حرفهای تو عمل کنم....

برای اینکه تورو به دست بیارم...برای این که تو مال منی....

برای اینکه دوست دارم....برای اینکه عاشقم..عاشق تو....

از وقتی تورو شناختم...یک احساس غریبی داشتم...

احساس میکردم کسی رو که مدتها به دنبالش میگشتم پیدا کردم..

احساس میکردم کسی رو دیدم که توی رویاها م دیده بودمش...

احساس کردم کسی رو پیدا کردم که خیلی به اون اعتماد دارم...

احساس میکردم که قلبم داره اونو صدا میزنه....

...وقتی تورو میدیدم..فقط دوست داشتم تو رو نگاه کنم...

دوست داشتم فقط تورو ببینم....

..فهمیدم دوست دارم..

فهمیدم عاشق شدم....

عاشق کسی که از ته قلب دوستش دارم..

عاشق کسی که به اون نیاز دارم...

ولی حالا ...

با خودم میگم..

یعنی تو داری از من دور میشی..

چیزی که من از اون میترسم....

چیزی که باعث شده چشمام پر اشک بشه...

 

 

......و این جاست که من از خودم بدم میاد..چون همه چیز رو برای خودم میخوام....

فقط به خودم فکر میکنم...

از خودم بدم میاد که هیچ وقت شرایط رو در نظر نمی گیرم...

از خودم بدم میاد که آدم خود پسندیم....

از خودم بدم میاد که خود دوستم.....

بدم میاد که نمی تونم حرف دلم رو به تو بگم...

چون ...حروف....کلمات...جمله ها... اونی نیستن که دل من می خواد...

یعنی من نتونستم جمله ای رو پیدا کنم که تمام احساسم رو بگه...

از خودم بدم میاد..چون اشک میریزم...

از خودم بدم میاد چون فقط رویاهام رو میبینم....

جمله تکراری که من هیچ وقت از این تکرار خسته نمیشم....

تکراری که به من انژی میده...

تکرار دوست داشتن....

تکرار

 

.......دوست دارم.......


 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
امير- پاتو&#1602 چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:49 ب.ظ http://patogh.blogsky.com

خيلی با احساس بود . کاش که سياه ننوشته بودی . به زور تونستم بخونم

مژده چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:47 ب.ظ http://mojdeh-tanhaee.blogsky.com

سلام
چقدر لطیف
چقدر پر احساس
وای نمیدونم چی بگم
فقط میگم خیلی قشنگه
مژده آشنای حقیر تو

یگانه چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:00 ب.ظ http://suncity.blogsky.com

سلام
ممنون که سر زدی......وبلاگ زیبایی دارید...موفق باشید
باز هم به شما سر میزنم

سحر پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:12 ق.ظ http://khazandarbehesht.persianblog.com

سلام جالب بود معنای عشق نیز برای تو در سرنوشت تو با او همیشه با او برای او زیستن است پس همیشه همانطور که گفتی برای عشقت زندگی کن موفق باشی بازم به من سر بزن ممنونم

~سحر~ پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:04 ب.ظ http://Saharam.Blogsky.com

سلام...نمی دونم چرا این جور حرفا برای من ارزششون رو از دست دادند امیدوارم هیچ کسِ دیگه به این حس نرسه!

من خودم و مسعود جمعه 12 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 05:55 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

X:

[ بدون نام ] یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 04:24 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد