معشوق من

معشوق من
با آن تن برهنة بی‌شرم
بر ساق‌های نیرومندش
چون مرگ ایستاد

خط‌های بیقرار مورب
اندام‌های عاصی او را
در طرح استوارش
دنبال می‌کنند

معشوق من
گویی ز نسل‌های فراموش گشته است
گویی که تاتاری
در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین سواریست
گویی که بربری
در برق پرطراوت دندان‌هایش
مجذوب خون گرم شکاریست