و این بار نیز منم .. مردی که در پشت پنجره غبار گرفته کلامش نشسته است و بر روی آن نوشته است ببار باران ببار از صداقت گفتاری که در تو جاری است.... چه خوب یادم هست که گفتی میایی .. و من چه بیتابانه ثانیه های شب را تنفس کردم ...! انگار که دگر بار به زیستنی دوباره مرا خوانده اند ....! مرا به گفتاری تازه تر ... به واژه ایی که هیچ گاه در هیچ محفلی خوانده نشده است ..!. و من اینک برای تو میگویم .. که چه ثانیه هایی را با یاد تو تنفس کرده ام.. که بیایی و برای همیشه بیایی .. روزی که نباشی روز مرگ من است ....! و مرگ من ...! عجب تماشایی است.
همیشه شب از ظلمت خود وحشت میکند .. و من از تنهایی ......
سلام .
ممنونم بخاطر حظور سبزت.
منم سال نو رو تبریک میگم.
نوشته ات یه احساس غریب رو ایجاد میکنه
یه حسی که شاید زیاد برای آدم پیش نیاد....
موفق باشی
بازم حضور رو اشتباه نوشتم ۱۹ !!!
سال نو مبارککککککککککککککککککککککک
....
ایشاللا سال خوبی داشته باشی آقا مسعود ...
سلام . سال نو مبارک . امیدوارم سالی پربار داشته باشید..به من هم سری بزن
سلام دوست عزیز
وبلاگ قشنگی داری - آهنگشم که خیلی با حال
می تونیم به هم لینک بدیم ؟
موفق باشی
وقتی تو بیائی....گلهای کاغذی هم خواهند شکفت...در گلدان خانه دل...وقتی توبیائی...همه فصلها بهار وهمه دردها چون باد از خانه ما گذر خواهند کرد..می دانم تو مئ آئی..دیر یازود...ولی بی شک خواهی آمد..