تکرارهای ناگزیر...


بازار دلتنگی داغ است و حرفهای نگفتنی بسیار

 زندگی خط نوشته ایست مملو از فریاد بی صدا، سکوت فریادوار، تکرارهای نو و ناگزیر

 زندگی هر چه هست زیبا و شگفت برایمان دست تکان می دهد

 زندگی پر از شادیهای هویدا و غمهای پنهان است،غمهای روح افزا

 غم هجر و غم وصل و غم یار

 بازار دلتنگی داغ است و حرفهای نگفتنی بسیار

شاد باشید، التماس دعا

برای تو می نویسم ...

برای تو می نویسم : دیدگانم برای این امده اند تا تو را تماشا کنند.
برای تو می نویسم : لبانم برای این آمده اند تا نام تو را فریاد کنند.
برای تو می نویسم : دستهایم برای این آمده اند تا به دور تو حلقه شوند.
برای تو می نویسم : گامهایم برای این آمده اند که به سوی تو بشتابند.
برای تو می نویسم : قلب من برای این آمده است که تو رو بستاید.
برای تو می نویسم : دل من برای این امده است که تو را در خود بنشاند.
برای تو می نویسم : جان من برای تو آمده است که به پای تو قربان شود.
برای تو می نویسم ...

امروز به تو نیازمندم


به جای دسته گل بزرگی که فردا بر قبرم نثار می کنی
امروز با شاخه گل کوچکی یادم کن
بجای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی
امروز با تبسم مختصری شادم کن
بجای آن متن های تسلیت گویی که فردا در روزنامه ها برایم می نویسی
امروز با پیام کوچکی خوشحالم کن
من امروز به تو نیاز دارم نه فردا ...
 

قدردانی از ...


یک سال گذشت، با همه سختی ها و مشقت ها، با همه نامهربانی ها و کم لطفی ها، با همه ی انتقاد ها و پیشنهادها، با همه ی بدخلقی ها و بی اعتنایی ها.

باور کنید جوانانتان را ...

قدرانی کردن همیشه خوبه، زبان قادر نیست، اما می توان به زبان آورد ...

از شما به خاطر تحمل همه ی کاستی، مشتق ها و زخم زبان ها و ...
سال نو بر همه شما مبارک. گر چه سخن را از دیروز آغاز، و دلمان را به فردا خوش کرده ایم، ولی اکنون زمان لذت بردن از امروز است، امروزی که بهار با هزران عشوه و ناز دل کف هر انسانی می برد و بوی گل چنان مستی می بخشد که به قول شیخ اجل سعدی شیرازی (( دامن از دست می رود )) و خوشا به حال کسانی که از این طبیعت زیبا و دل انگیز لذت می برند، و به خویش جوانی می بخشند، چون عمر گل است و عمر ما کوتاه تر از گل .
استقامت و پایداری و ماندگاریتان سپاسگذارم.

دوستت دارم

بر تقویم 30 اسفند رهایت نمی کنم

بر بازو هایم می خوابانم و میان فصول چهار گانه می چرخانمت

در زمستان      کلاه پشمی سرخی بر سرت می گذارم        سردت نشود

پاییز           تنها بارانی ام را بتو می دهم                 خیس نشوی

بهار           بر چمن های تازه می خوابانمت           تا صبحانه را

با گنجشک ها بخوری

تابستان                        تور کوچکی برایت می خرم              

تا صدفها را شکار کنی        مرغان دریایی             و ماهیان بی نام را

 

دوستت دارم

نمی خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم

به حافظه قطار های مسافری

تو آخرین قطاری هستی که شبانه روز       بر رگهای دستانم سفر می کند

تو آخرین قطار من            من آخرین ایستگاه تو

 

دوستت دارم

نمی خواهم تو را به آب پیوند دهم        یا به باد

به تاریخ های هجری و میلادی              به جذر و مد دریا

                                                 ساعات کسوف و خسوف

                                        و مهم نیست ایستگاه های هواشناسی

                                      یا خطوط فنجان های قهوه چه می گویند

                                       چشمان تو به تنهایی پیامبر گونه منند
                           
                        
سال خوبی را برای شما آرزو دارم

دوست

دوست، واژه است

واژه ای که از لب فرشته ها چکیده است

دوست، نامه است

نامه ای که از خدا رسیده است

نامه خدا همیشه خواندنی ست

توی دفتر فرشته ها

واژه قشنگ دوست

ماندنی ست

راستی، دلت چه قدر

آرزوی واژه های تازه داشت

دوست گل گلت رسید

واژه را کنار واژه کاشت

واژه ها کتاب شد

دوستت همان دعای توست

آخرش دعای تو

مستجاب شد

 

آن برتر

به کنار تپه شب رسید.

با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست.
دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم،
شهاب نگاهش مرده بود.

غبار کاروان ها را نشان دادم
و تابش بیراهه ها
و بیکران ریگستان سکوت را،
و او
پیکره اش خاموشی بود.
لالایی اندوهی بر ما وزید.
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت.
و ناگاه
از آتش لب هایش جرقه لبخندی پرید.
در ته چشمانش ، تپه شب فرو ریخت .
و من،
در شکوه تماشا، فراموشی صدا بودم.

 

دل من

 

در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست

دل من

که به اندازه ی یک عشق است

به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد

به زوال زیبای گل ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای

و به آواز قناری ها

که به اندازه یک پنجره می خوانند